هنگامى كه جريان «سقيفه» را پس از در گذشت پيغمبر(ص) به امام علی(ع) گزارش دادند. امام، پرسيد: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند، انصار گفتند: از ميان ما زمامدارى انتخاب شود و از ميان شما هم زمامدار ديگرى! امام فرمود:چرا در برابر آنها به اين استدلال نكرديد كه پيغمبر(ص) درباره انصار توصيه فرمود كه: «با نيكان آنها به نيكى رفتار كنيد و از بدكاران آنها درگذريد.» گفتند:اين سخن چگونه انصار را محكوم مى سازد؟ امام فرمود: اگر حكومت و زمامدارى مربوط به آنان بود، توصيه كردن درباره آنها به (مهاجران) معنى نداشت. سپس فرمود: پس قريش چه گفتند؟پاسخ دادند: كه:قريش استدلال كردند كه ما از درخت رسالتيم! امام(ع) فرمود: «به درخت استدلال كردند اما ميوه هایش را ضايع ساختند و فراموش كردند!»
ابن ابى الحديد پس از نقل جريان سقيفه در شرح سخن امام(ع) در جلد 6 صفحه 12 مى گويد: اگر نص صريحى به وصيت پيغمبر نسبت به امام(ع) بود، امام بايد با آن استدلال مى كرد و وصيت پيامبر(ص) را يادآور مى شد و به دليل وصيت پيامبر(ص)، مقام خلافت را از آن خود مى دانست، در حالي كه امام(ع) نه خود و نه هيچ كدام از ياران و شيعيانش به نص استدلال نكردند، بلكه از طريق فضائل و مناقب امام به استدلال پرداختند. در پاسخ وى بايد توجه داشت: مى دانيم امام(ع) در اين مورد مى خواسته است با منطق خود گردانندگان سقيفه، استدلال كند كه حتى از نظر چگونگى استدلال مهاجر و انصار نيز طرفين محكومند و بايد خلافت را به امام(ع)بسپارند.
در عين حال بد نيست پاسخ سؤال بالا را كه اتفاقا يكى از دانشمندان بزرگ «جامعه الازهر» يعنى«شيخ سليم» از دانشمند بزرگ جهان تشيع يعنى مرحوم «سيد شرف الدين» نقل نموده است در اينجا بياوريم: دانشمند مزبور اهل تسنن سؤال را چنين عنوان مى كند: «چرا امام علی(ع) در سقيفه به نصوص خلافت و وصايت در برابر ابوبكر احتجاج نفرمود؟» و دانشمند شيعه در پاسخ وى مى گويد: «همه مى دانند كه امام(ع) و دوستانش از بنى هاشم و غير بنى هاشم شاهد بيعت ابوبكر نبودند و به سقيفه داخل نشدند بلكه مشغول تجهيز و دفن پيغمبر(ص) بودند و اين مصيبت بزرگ آنها را از هر چيز منصرف نموده بود تا اينكه اهل سقيفه كار خود را با دقت انجام دادند و اركان آن را محكم ساختند كه احيانا هيچ گونه خدشه به آن وارد نشود و براى مقابله با هر نوع اعتراض آمادگى كامل پيدا نمودند.
آيا در چنان وضعى كسى مى توانست سخن بگويد كه فتنه برنخيزد؟ بنابراين امام(ع) در سقيفه شاهد بيعت ابوبكر نبوده، علاوه بر اين احتجاج در برابر آنها چيزى جز فتنه همراه نداشت لذا او در ميان دو امر مهم قرار گرفته بود كه بايد يكى را انتخاب مى كرد: وصاياى پيغمبر او را وادار مى ساخت زمام خلافت را به دست بگيرد ولى از ديگر طرف فتنه و طغيانهایى كه در شبه جزيره به وقوع مى پيوست و از انقلابى كه عرب بر ضد اسلام به راه مى انداخت خصوصا وضع منافقان مدينه و اعراب اطراف، هر لحظه اسلام را تهديد مى نمود او را در اين مرحله قرار مى داد كه موقتا از خلافت صرف نظر كند.
زيرا با رحلت پيامبر(ص) مسلمانان همچون گله بى چوپان بودند، «مسيلمه كذاب»، و «طليحة ابن خويلد» و «سجاح» ادعاى نبوت داشتند و براى درهم شكستن اسلام قيام نموده بودند و نيز بازماندگان كسراها و قيصرها به كمين مسلمانان نشسته و آماده فرصت براى ريشه كن ساختن اسلام، اين آئين جوان بودند. با رحلت پيغمبر(ص) و محكم نشدن پايه هاى خلافت، براى گروه هاى مخالف اسلام فرصت خوبى بود تا در صورت اختلاف آئين اسلام را در هم بشكنند، اتفاقا خود امام(ع) به همين معنى كه گفتيم در نامه اى كه براى مصري ها به وسيله «مالك اشتر» فرستاد، اشاره نموده است (نامه 62 نهج البلاغه). آرى امام(ع) بين اين دو امر مهم قرار گرفته بود و مسلم است او مسئله خلافت را قربانى حيات مسلمانان و اسلام مى كند.
در عين حال او طورى رفتار مى كرد و چنان استدلال مى نمود كه موقعيتش نسبت به خلافت محفوظ بماند و اختلاف و پراكندگى و شكاف بين صفوف مسلمين ايجاد نشود. او در خانه نشست تا اينكه با اكراه و اجبار، ولى بدون جنگ و خونريزى او را براى بيعت از خانه بيرون كشيدند، او خود اگر به سوى آنها مى رفت دليلش برخلافت تمام نبود و براى پيروانش نيز دليلى بر خلافت او باقى نمى ماند اما او با اين طرز رفتار، اسلام را حفظ كرده و اعتراض خود را به عدم صلاحيت خليفه اول بيان داشت، يعنى هنگامى كه ملاحظه نمود، حفظ اسلام و پيشگيرى از دشمنان موقوف بر مسالمت است به خاطر همين هدف بزرگ مسالمت را پيشه كرد و به اصطلاح «اهم» را بر «مهم» مقدم داشت. در عين حال او خود و فرزندانش و راويان حديث دلائل روشن خلافتش و نصوص صريح آن را آشكارا مى گفتند به طورى كه بر اهل اطلاع مخفى نيست (اقتباس از كتاب المراجعات، صفحات 101 و 102.)
در اينجا مواردى را كه امام(ع) به حديث غدير و نصوص ديگرى در مورد خلافتش استشهاد كرده يا خاندان او و راويان حديث به آن استدلال نموده اند، نقل مى كنيم تا پاسخ سؤال فوق كامل تر گردد:
الف: نخستين كسى كه به حديث «غدير» به صورت موكد احتجاج نموده خود امام(ع) در مسجد پيغمبر(ص) پس از وفات رسول الله(ص) است كه«سليم بن قيس هلالى» در كتاب خويش كه به چاپ رسيده است آن را آورده است.
ب: امام(ع) به اين حديث در روز شورا استدلال فرموده و بزرگان اهل سنت آن را نقل كرده اند.
از جمله«ابو طفيل»، عامر بن واثله مى گويد: روز شورا بر درب خانه اى كه اهل شورا در آن بودند، نشسته بودم على(ع)فرمود: به طورى بر شما استدلال كنم كه نه عرب و نه عجم قدرت تغيير آن را داشته باشند. پس از آن آنها را سوگند داد و از فضائل خود از آنها پرسيد و همه پاسخ مثبت دادند و سرانجام فرمود: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ قالوا اللهم لا «شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما كسى غير از من يافت مى شود كه پيغمبر درباره او چنين گفته باشد: هر كس من مولا و سرپرست اويم على مولا و سرپرست اوست. خدايا كسى كه على را دوست دارد دوست بدار هر كس على را دشمن دارد با او دشمنى كن و آن كس كه يارى على را كند ياريش نما و بايد حاضران به غائبان اين مطلب را برسانند و خبر دهند؟! همه گفتند: نه... اين يكى از موارد معروف استدلال امام(ع) به حديث غدير است.
ج: باز امام خود در ايام عثمان به اين مسئله استدلال فرموده است: سليم بن قيس هلالى مى گويد: «على(ع) در مسجد پيغمبر در زمان خلافت عثمان نشسته بود و حدود 200 نفر از اصحاب پيغمبر(ص) جمع بودند، هر كدام فضائل و مناقب خود و طائفه خويش را مي شمردند و على(ع) همچنان ساكت نشسته بود، پرسيدند تو چرا سخنى نمى گوئى؟ امام پرسيد: فضائلى كه بر شمرديد به چه وسيله نصيب شما شده گفتند از ناحيه محمد(ص)پيامبر خدا! امام(ع) در اينجا پرسشهایى از آنها كرد و برادرى و خلافت خود را نسبت به پيامبر يادآور شد و فرمود: خداوند براى سبقت جويان در اسلام فضيلتى قائل شده و هيچ كس در قبول اسلام بر من پيشى نگرفته است. «شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه آيه «السابقون السابقون» نازل شد و از پيامبر(ص) در مورد آن سؤال گرديد كه مربوط به كيست؟ پيامبر(ص)در پاسخ فرمود: در مورد انبياء و اوصياى آنهاست، من از تمام انبيا افضل هستم و على(ع) وصى من، از همه اوصياء افضل است.
همه تصديق كردند و گفتند: بلى مى دانيم! امام(ع) پرسيد: و نيز مى دانيد كه پيامبر(ص) در خطبه خود در «غدير خم» فرمود: خداوند مرا به رسالتى امر فرموده كه سينه ام از آن تنگ شده و گمان كردم مردم تكذيبم كنند، ولى دستور اكيد خداوند مرا واداشته كه آن را به شما ابلاغ نمايم. «فقال ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم قالوا بلى يا رسول الله قال: قم يا على فقم تفقال من كنت مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه: سلمان برخاست عرض كرد يا رسول الله چگونه ولايتى؟ فرمود ولايتى همانند ولايت من كه از هر كس بر خود او اولى هستم. همه گفتند:آرى چنين بود ما اين را شنيده ايم».
د: استدلال امام(ع) در روز «رحبه» در سال 25 هجرى قمرى: به امام(ع) خبر رسيد كه بعضى در مورد مقدم بودن امام بر ديگران كه پيامبر(ص) به آن تصريح فرموده سخنى گفته اند لذا در«رحبه» (نام يكى از محله هاى كوفه بوده) در ميان جمعيت حاضر گرديد و آنها را چنين قسم داد: «هر كس روز «غدير» حاضر بوده و جريان آن روز را ديده برخيزد و نقل كند». بيش از 10 نفر از جمله ابو ايوب انصارى، ابو عمره، عمر و بن محصن، سهل بن حنيف، و خزيمة بن ثابت و... به پا خاستند و گفتند: «نشهد انا سمعنا رسول الله يقول: الا من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن من اعانه» اما كساني كه در جريان غدير بودند و به پا نخاستند امام به آنها نفرين كرد و به نفرين امام مبتلا شدند. از جمله «زيد بن ارقم»بود كه امام از خدا خواست نور چشمش را بگيرد و چنين شد. اين جريان را مرحوم علامه امينى در كتاب «الغدير» از 18 طريق نقل كرده و 24 نفر را نام برده كه به پا خاستند و فرموده امام(ع)را تصديق نمودند.
ه: استدلال امام(ع)در روز جمل 36 هجرى: شخصى به نام«رفاعه» از پدرش و او از جدش نقل كرده كه در جنگ جمل با على(ع) بوده است و امام(ع) طلحه را طلبيد و به او فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا از پيغمبر شنيدى كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» طلحه گفت: بلى! امام فرمود: پس چرا با من مى جنگى؟ (طلحه جواب را برگرداند) و گفت يادم نمى آيد و به لشكرگاه خود برگشت.
و:حديث ركبان احمد حنبل از شخصى بنام «رياح بن حارث» نقل مى كند كه گروهى در«رحبة» (يكى از محله هاى كوفه) خدمت على(ع)رسيدند و گفتند: «السلام عليك يا مولانا» امام فرمود: شما عربيد من چگونه مولاى شما هستم؟ در پاسخ گفتند در روز«غدير خم» از پيامبر(ص) شنيديم كه مى فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» رياح مى گويد پس از آنكه آنها گذشتند دنبالشان رفتم و پرسيدم اينها چه كسانى بودند به من گفتند: گروهى از انصارند كه «ابو ايوب انصارى» نيز در آنهاست.
ز: استدلال امام(ع)در صفين سال37 هجرى: سليم بن قيس در كتاب خود نقل مى كند: امام در صفين به منبر رفت و تمام لشكرش از مهاجر و انصار حاضر بودند، پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: كدام يك از شما شنيده است كه پيغمبر(ص)فرمود: «من افضل پيامبرانم و وصى من على بن ابيطالب افضل اوصياء است» من از همه پيامبران برترم و وصى من از همه اوصياء برتر است. حدود 70 نفر از كسانى كه در جنگ بدر، حاضر بودند و اكثر آنها از انصار و بقيه از مهاجران بودند به پا خاستند و گفتند: ما شهادت مى دهيم كه پيغمبر(ص) همين گونه فرمود: از جمله اين افراد«ابو الهيثم بن تيهان»، «خالد بن زيد»، «ابو ايوب انصارى» و «عمار ياسر» بودند. سپس امام همه را سوگند داد و داستان «غدير» را از آنها پرسيد، 12نفر از كسانى كه در جنگ بدر حاضر بودند به پا خاستند و گفتند جريان غدير را چنانكه شما فرموديد ما از پيامبر شنيديم.
فاطمه زهرا(س)، امام مجتبى(ع)، سيدالشهدا(ع) و عبدالله بن جعفر و حتى عمرو عاص در برابر معاويه و عمار ياسر در سنه37 در صفين در برابر عمر و عاص و اصبغ بن نباته در مجلس معاويه و جوانى در مسجد كوفه در برابر «ابو هريره» و شخص ديگرى در برابر «زيد بن ارقم» و مردى عراقى و قيس بن سعد در مقابل معاويه و زنى بنام «دارمية حجونية» در مقابل معاويه و نيز «عمرو اودى» و «عمر بن عبد العزيز» و «مامون» خليفه عباسى همه به حديث غدير كه از نصوص معروف ولايت على(ع)است، استدلال نموده اند. (براى توضيح بيشتر و دانستن مدارك آنچه گفتيم از طريق اهل سنت به كتاب نفيس «الغدير»، جلد 1، صفحه 159 تا 213 مراجعه کنید.)
نظر شما